«««««🍷میبهـا»»»»»غزل نمره ۳۰۰مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک مرا اميد وصال تو زنده میدارد و گر نه هر دمم از هجر توست بيم هلاک نفس نفس اگر از باد نشنوم (بویت) بويش زمان زمان چو گل از غم کنم گريبان چاک رود به خواب دو چشم از خيال تو؟ هيهات بود صبور دل اندر فراق تو؟ حاشاک اگر تو زخم زنی به که ديگری مرهم و گر تو زهر دهی به که ديگری ترياک بضرب سيفک قتلی حياتنا ابدا لان روحی قد طاب ان يکون فداک عنان مپيچ که گر میزنی به شمشيرم سپر کنم سر و دستت ندارم از فتراک تو را چنان که تویی هر نظر کجا بيند به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک به چشم خلق عزيز جهان شود حافظ که بر در تو نهد روی مسکنت بر خاکSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
--------
56:55
اگر شراب خوری جرعهای فشان بر خاک ۲۹۹
«««««🍷میبهـا»»»»»غزل نمره ۲۹۹مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن اگر شراب خوری جرعهای فشان بر خاکاز (در) آن گناه که نفعی رسد به غير چه باک برو به هر چه تو داری بخور دريغ مخورکه بیدريغ زند روزگار تيغ هلاکچه دوزخی چه بهشتی چه آدمی چه (ملک) پری به مذهب همه کفر طريقت است امساک به خاک پای تو ای سرو نازپرور من که روز واقعه پا وامگيرم از سر خاک مهندس فلکی راه دير ششجهتی چنان ببست که ره نيست (جز به) زير دير مغاک فريب دختر رز طرفه میزند ره عقل مباد تا به قيامت خراب طارَم تاک به راه ميکده حافظ خوش از جهان رفتی دعای اهل دلت باد مونس دل پاکSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
--------
58:45
مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق ۲۹۸
«««««🍷میبهـا»»»»»غزل نمره ۲۹۸مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلنمقام امـ/ن و می بی/غش و رفیـ/ق شفيق گرت مدام ميسر شود زهی توفيق جهان و کار جهان جمله هيچ (در) بر هيچ است هزار بار من اين نکته کردهام تحقيق دريغ و درد که تا اين زمان ندانستم که کيميای سعادت رفيق بود رفيق به مأمنی رو و فرصت شمر غنيمت (عمر) وقت(به هوش باش و غنیمت شمار فرصت عمر) که در کمينگه عمرند قاطعان طريق بيا که توبه ز لعل نگار و خندهی جام حکايتی(تصوری)ست که عقلش نمیکند تصديق اگر چه موی ميانت به چون منی نرسد خوش است خاطرم از فکر اين خيال دقيق حلاوتی (ملاحتی) که تو را در چه زنخدان است به کنه آن نرسد صد هزار فکر عميق اگر به رنگ عقيقی (است) شد اشک من چه عجب که مهر خاتم لعل تو هست همچو عقيق*(که مهر خاتم چشمم لبیست همچو عقیق)کجاست اهل دلی تا کند دلالت خیرکه ما به دوست نبردیم ره به هیچ طریق به خنده گفت که حافظ غلام طبع توام ببين که تا به چه حدم همیکند تحميقSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
--------
1:09:43
زبان خامه ندارد سر بیان فراق ۲۹۷
«««««🍷میبهـا»»»»»غزل نمره ۲۹۷مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن زبان خامه ندارد سر بيان فراق وگرنه (چگونه) شرح دهم با تو داستان فراق دريغ مدت عمرم که بر اميد وصال به سر رسيد و نيامد به سر زمان فراق سری که بر سر گردون به فخر میسودم به راستان که نهادم بر آستان فراق چگونه باز کنم بال در هوای وصال که ريخت مرغ دلم پر در آشيان فراق؟ کنون چه چاره که در بحر غم به گردابی فتاد زورق صبرم ز بادبان فراق بسی نماند که کشتی عمر غرقه شود ز موج شوق تو در بحر بیکران فراق اگر به دست من افتد فراق را بکشم که روز هجر سيه باد و خانومان فراق رفيق خيل خياليم و (همرکیب) همنشين شکيب قرين آتش هجران و همقران فراق چگونه دعوی وصلت کنم به جان که شدهست تنم وکيل قضا و دلم ضمان فراق ز سوز شوق دلم شد کباب دور از يار مدام خون جگر میخورم ز خوان فراق فلک چو ديد سرم را اسير چنبر (شوق) عشق ببست گردن صبرم به ريسمان فراقنوید وصل به گوشم رسید در شب هجرکه آمدهست به آخر تو را زمان فراق به پای شوق گر اين ره به سر شدی حافظ به دست (صبر) هجر ندادی کسی عنان فراق Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
--------
1:08:59
طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف ۲۹۶
«««««🍷میبهـا»»»»»غزل نمره ۲۹۶مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (۶غزل)طالع اگر/ مدد دهد/ دامنش آ/ورم به کف گر بکشم (بکِشد) زهی طرب ور بکُشد زهی شرف طرف کرم ز کس نبست اين دل پراميد من گر چه (صبا) سخن همیبرد قصهی من به هر طرف از خم ابروی (ویأم) توام هيچ گشايشی نشد وه که در اين خيال کج عمر عزيز شد تلف ابروی دوست کی شود دستکش خيال من کس نزدهست از اين کمان تير مراد بر هدف چند به ناز پرورم مهر بتان سنگدل ياد پدر نمیکنند اين پسران ناخلف من به خيال زاهدی گوشهنشين و طرفه آنک مغبچهای ز هر طرف (ره) میزندم به چنگ و دف بیخبرند زاهدان نقش بخوان و لاتقل مست رياست محتسب باده بده و لاتخف صوفی شهر بين که چون لقمهی شبهه میخورد پاردمش دراز باد آن حيوان خوش علف(من به کدام خوشدلی می خورم و طرب کنمکز پس و پیش خاطرم لشکر غم کشیده صف) حافظ اگر قدم (نهی) زنی در ره خاندان (عشق) به صدق بدرقه رهت شود همت شحنهی نجفSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
میترسید بیآنکه بداند میترسد. غمگین بود بیآنکه بداند از چه. میخواست برود، بیآنکه بداند به کجا. دلتنگ بود، بیآنکه بداند برای که. _ پادکست رواق با رویکردی روانشناختی به اگزیستانسیالیسم میپردازه و سادهتر از اسمش، ریشهی بسیاری از احساسات عمیق آدمی رو واکاوی میکنه، غمها، ترسها، آرزوها. هدف رواق کشفِ فردیِ مخاطبان از ابعادِ زیستِ اصیله و من با تکیه بر آثار اروین یالوم، در این مکاشفه همراه شما هستمТавсифи сонетхои Хофиз